سیم خاردار

نوشته شده توسط:علی اکبر علیزاده | ۲ دیدگاه

سری چهارم داستان کوتاه
 

واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه

و بقیه از روش رد بشن.   داوطلب زیاد بود   قرعه انداختند.  

    افتاد بنام یه جوون ...

همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!

گفت: " چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه! "

بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.

دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون .

جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار.

بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون.

همه رفتن الا پیرمرد.

گفتند: " بیا! "

گفت " نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!

مادرش منتظره

  • رجبعلی ابراهیمی

    رجبعلی ابراهیمی

    • ۱۳۹۲/۱۲/۰۴ - ۲۳:۴۷:۱۵

    قبلا اززحمات شمامتشکرم آدرس وبلاگ وایمیل ارسال گردید

logo-samandehi